دنیای خیالی آرزو مجوعه داستانهای منیر خوانساری موسوی است که توسط نشر نزدیکتر به چاپ رسیده است. بخشی از کتاب را با هم میخوانیم :
صبح زود آرزو با صدای قوقولی قوی خروس از خواب بیدار شد. خمیازهای کشید و چشمهایش را با پشت دست مالید. در همین لحظه چشمش به عکس پدربزرگش افتاد که روی طاقچه بود. او سه سال پیش فوت کرده بود و از آن روز به بعد بیبی تنها زندگی میکرد. توی عکس پدربزرگ میخندید. آرزو هم به او لبخند زد. باد ملایمی پرده را تکان میداد. صدای بیبی از توی حیاط میآمد که به مرغ و خروسها دانه میداد و قربان صدقه شان میرفت. آرزو از رختخواب بلند شد و کنار پنجره رفت. بیبی نگاهی به او انداخت و لبخند زنان پرسید: بیدار شدی ننه جان؟ بعد به شیر آب کنار حوض اشارهای کرد و گفت: بیا اینجا صورتت را بشور، الان ناشتایی را میآورم تا با هم بخوریم.