هشت آبان هشت صبح نام نمایشنامه ای است از ندا فریدونی که توسط نشر نزدیکتر به چاپ رسیده است. در بخشی از این نمایشنامه میخوانیم :
ایمان: (چندین پک میزند و سیگار را زیر پا خاموش میکند)
فقط میتونم این و بگم که خیلی قشنگه انگار همیشه یه نفر همراهته با تو قدم میزنه فکر میکنه میخوابه بیدار میشه وقتی نیست انگار هست وقتی هم هست که دیگه نگم برات مست میشی مست چرخش چشماش کلمههایی که از لباش خارج میشه حتی قورت دادن آب دهنش(طوری به یلدا نگاه میکند گویی به قیمتیترین الماس نگاه میکند) یلدا من تو رو برای شستن رخت و لباس کثیف نمیخوام.
یلدا : (با خنده) پس اگه چشمام بگن آره هیچ کدوم کاری نداره؟