فریاد زندانی نام مجموعه اشعار اجتماعی و سیاسی علی فردوسی است که توسط نشر نزدیکتر به چاپ رسیده است. یکی از اشعار این کتاب را با هم میخوانیم :
دستان فتنه بر سر دنیا بلند شد
از گور غرب آتش بودا بلند شد
پُک میزدند مست به سیگارهایشان
دود از سر منار و کلیسا بلند شد
بر روی دوش مار، میان مار، مار، مار…
ضحاک از میانهی خونها بلند شد
روی زغال منقل، جزغاله میشدند
بوی کباب حضرت والا بلند شد
“قد قامت الجهاد” که یک دست بیصداست
مغلوب شد هر آن که فرادا بلند شد
محکوم رفتن است و سحرگاه میرسد
گیرم شبی چنان شب یلدا بلند شد
آتش زدند و سوخت حقوق بشر ولی
فریاد اعتراضی آیا بلند شد؟