باخودآگاه نام مجموعه شعرهای کلاسیک عباس باقریه است که توسز نشر نزدیکتر به چاپ رسیده است. یکی از شعرهای این مجموعه را با هم میخوانیم :
منم و کفر خیابان منم و بدنامی
منم و بغض درختان امین اسلامی*
منم و سیزده نحسترین فروردین
نابههنگامترین جمعهی بیهنگامی
زندگی سخت گرفته ست گلویم را چون
گره روسری مادر یک اعدامی
با نخستین پُک جانسوز به حلقوم کشید
آخرین بستهی فریاد مرا ناکامی
حالم از هرچه گذشته ست از آینده گرفت
از طربناکترین فلسفهی خیامی
خرقهی تنگ جهان تنگنظرها را بس
ما نگنجیم در این پیرهن اندامی
ما که در پوست خود نیز نداریم قرار
سخت چسبیده به ما وصلهی ناآرامی
همدمی غیر دل دربهدرم یافت نشد
میکنم با دل خود همدلی و همگامی
روزگارم همه در خدمت این بوده و آن
جیب من پر شده از برگهی استخدامی
آتشم زد بهخدا شعلهی بیمهریها
بگذارید برایم دو دهن «بسطامی»
گفته بودید بزن بر غزلت رنگی شاد
چه کنم زادهی اندوهم و نافرجامی