آقاجون نام مجموعه داستان مهدی حسینی نویسنده جوان است، که توسط نشر نزدیکتر به چاپ رسیده است. بخشی از این داستان را با هم میخوانیم:
تقریباً برنامه هر روز عصر آقاجون این بود که روی تخت گوشه حیاط، کنار سماور زغالی بنشیند و به درختهای باغچه خیره شود. برایم جالب بود بدانم هر روز ساعتها به چه فکر میکند به همین خاطر آن روز عصر رفتم کنارش نشستم و گفتم آقاجون خسته نمیشی هر روز چند ساعت اینجا میشینی؟ آقاجون سرش را آرام برگرداند طرف من و بلند آهی کشید. حس کردم چشمهایش خیس است و پشیمان شدم خلوتش را به هم زدهام که آقاجون با همان نگاه خیره و خیس لبخند زد و گفت اینجا که میشینم همه روزای زندگیم با مادربزرگت جلوی چشمم زنده میشه، یه روز با هم چای میخوریم، یه روز انار میچینیم یه روز با بچهها توی حوض آب بـــــازی میکنیم یک صحبتهایی از ماجرای ازدواج آقاجون و مادربزرگ و عاشقیشان شنیده بودم اما هیچوقت فرصت نشده بود بنشینم کنارشان و کل ماجرا را از زبان خودشان بشنوم.